فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

مسافرت.مشهد

 نوشته شده در: 27تیر 92   سلام دوستای عزیزم.... از همتون ممنونم که تو این مدت بهمون سر زدید و پیام گزاشتین...دلم خیلی واستون تنگ شده بود ...البته هنوزم اینترنت ندارم و چون باید بیام کافی نت یکم دیر به دیر میام ...ببخشید که براتون پیام نمیزارم ولی به همتون سر میزنم...دوستتون دارم روز 10 تیر جشن تیرگان بود ....با اینکه دیر شده ولی به همه تبریک میگم همونطور که قبلا گفتم ما رفتیم مشهد مسافرت...اول قرار بود نلیا رو نبریم و بزاریمش تهران پیش مامانی بمونه ولی ساعت 12 شب تصمیم گرفتیم نلیا و مامانی هم باهامون بیان ...خاله دیناز نتونست بیاد چون کارآموزی داشت...صبح زود عمه و نگین اومدن خونمون همگی سوتر ماشین شدیم و رفتیم دم خونه پسر...
24 آذر 1392

این چند روز...

    سلام به همه ی دوستان عزیزم...همونطور که گفتم یه مدت هست تو مهد نادیا جون مشغول به کار شدم برای همین کمتر وقت میکنم بیام اینجا,مرسی از دوستان عزیزی که تو این مدت ازمون خبر میگرفتن چند تا دونه عکس هست و میزارم که ماله این مدت غیبت ماست...   اول یه عکس از نادیا و نلیا جون و خاله دیناز توی پارک...      نلیای عزیزم با اون پتوی کوچولوش که خیلی دوستش داره و وقتایی که خوابش میاد ولی وقت خوابیدن نیست از این پتو جدا نمیشه حتی موقع بازی و راه رفتن و عادت انگشت مکیدن که هنوزم ترکش نکرده...         عکس ناد...
14 آذر 1392

نادیا جون

4 تا عکس از نادیا جونم ...   نادیا روی تمساح سکه ای که نزدیک به 20 و خورده ای سال هست که سر کوچه ی خونه ی مامان بزرگم اینا تو پیروزی سر جاشه و من هم در زمان کودکی روی اون عکس دارم  در خونه ی مامان بزرگم اینا که قبل این خونه اونجا زندگی کردیم...   و نادیا در کلاس بازی مهد...   نادیا و دوستاش موقع صبحانه...     ...
8 آذر 1392

یک مهمان ناخوانده...عینک

خدایا هر چی تو صلاح میدونی همون بشه...خدا جونم همیشه هر چی ازت خواستم بهم دادی و هر چیزی هم که خوشم نیومده زود رفعش کردی...همیشه تو ناراحتی هام کنارم بودی و حرفامو گوش دادی... نمیدونم چجوری بگم ...خوشحال که نیستم ولی خب ناشکری هم نمیکنم ...نادیای عزیزم یه مهمون داره رو چشمای قشنگش یه عینک کوچولو نشسته , دکتر میگه که موقتیه اگه تا یه مدت عینک بزنه نمره چشمش خوب میشه... از تست تنبلی چشم کودکان که تو مهد گرفتن شروع شد و به اینجا رسید ....فقط خدا رو هزززززاران بار شکر که شمارش مثبته و با تغذیه بهبود پیدا میکنه... وقتی فهمیدم  چشمای قشنگش باید بره پشت شیشه عینک 4 ,5 روز پشت هم گریه کردم و هر شب بالای سرش دعا کردم و نذر کردم خوب بشه نذر...
4 آذر 1392
1